رفتن به محتوای اصلی
جمعه ۱۲ دسامبر ۲۰۲۵
جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴

تاریخ

ورودی های سالهای ۵۰، ۵۱، ۵۲، ۵۳، و جذب بخشی از آنها به اتاق کوه، گامی بود در جهت هر چه بیشتر سیاسی شدن، فضای موجود. سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ دانشگاه چه به لحاظ اعتصابات دانشجویی که بخشاً از فضای دانشگاه خارج شده و به جامعه کشیده شده بود، چه به لحاظ حجم و ابعاد فعالیت های فوق برنامه دانشجویی، نظير سخنرانی، نمایش فیلم، تأتر، برپایی این نمایشگاه نقاشی و عکس و چه به لحاظ گسترش و تنوع فعالیت اتاق کوه و جانشینی فعالان قدیمی با فعالان جوانتر، می‌توان از نقاط اوج جنبش دانشجویی دانست.
مانده‌ام از وقایع بسیاری که از آنها خاطراتی در ذهن دارم کدامشان را بنویسم؟ بدانگونه‌ نیز بنویسم که در زمان خود رخ دادند و نه منطبق بر فکر و سلیقه‌ امروز! به چند تایی اشاره می‌کنم که در آنها احساس دست داده در آن زمان، همان‌هایی بودند که امروز هم با من اند.
من که در آنزمان نوجوان بودم در دسته دختران قرار گرفتم و به تقلید از آنان پشت خم کردم تا سهم دوازده دستی را بر پشتم بگذارند، ولی این انسانهای شریف و با تجربه شش دسته بیشتر بر پشتم قرار ندادند. در جواب به اعتراض من هیچ نگفتند و لبخند زدند لبخندی که محبت آمیز بود. با اعتراض راه افتادم با پشت و کمر تا شده زیر بار ساقه های برنج به سمت انبار شروع به حرکت کردم؛ وقتی به انبار رسیدیم با نهایت تعجب دیدم که بیشتر از دو دسته بر پشتم باقی نمانده بود.
یک روز قراری برای رفتن به "میشو داغی"، یکی از کوه های اطراف تبریز گذاشتیم. یک روز بهاری گروهی مرکب از چند جوان پرشور؛ دو نفر از دوستان من که کُرد بودند، قاسم که محمود را نیز همراه خود آورده بود و هر دو لر بودند و سه نفر باقی که اکنون به خاطرم نیستند از کجا بودند. زمین داشت نخستین خمیازه های بهاری خود را می‌کشید و نفس گرم خود را در یخ های زمستانی می دمید؛ جویبارهای کوچک با براده‌هائی از یخ و برفک در حال سر باز کردن و شروع رقص بهاری خود بودند.
پاسخ شنیدیم که بزودی می فهمید. چند لحظه بعد وارد جاده ای فرعی در سمت چپ جاده اصلی شدیم و پس از حدود سه کیلومتر ماشین متوقف شد و از ما خواستند که پیاده شویم. تنها احساسی که در آن لحظات داشتم، دلهره بود و ناباوری، دیگر از آن کورسوی امید چیزی باقی نمانده بود. وقتی که از ما خواستند که پشت به آنها راه رفته و از آنها فاصله بگیریم و وقتی که صدای گلن گیدن تفنگ ها را پشت سرمان شنیدم، دلهره و ناباوری جایش را به وحشتی وصف ناپدیر داد، شرح آنچه در این لحظات کوتاه از ذهن من گذشت نیاز به کتابی جداگانه دارد.
عمل اجتماعی و اندیشیدن که میراث اش تجربه و آموختن شد، به دگرگونی دنیای من یاری رساند. صاحب فردیتی شدم که در گذشته دین، سنت و از پی آن خام اندیشی از من دریغ ساخته بودند. حدود خویش را شناختم. تلاش کردم از این که حقیقت را به تملک خویش درآورم، دور شوم و تمنای آن را در سر بپرورانم، زیرا مادامی که در راه نقاب برداری رهسپاریم، تمایز بین حقیقت و خطا به قوت خود باقی است.
کشته شدن تورج در میان دانشجویان پلی تکنیک و مردم لرستان به ویژه بروجرد بازتاب گسترده ای یافت. تورج اشتری در یک اقدام شجاعانه و پرخطر باتفاق زنده یاد حسن سعادتی، دکتر اعظمی و دیگراعضای گروه اعظمی را به تهران منتقل کردند.
زنده باد آرمان های ملی و دمکراتیک «دوی ریبه بندان» ( دوم بهمن۱۳۲۴ ) در هفتادوپنجمین سالگرد آن!

گروه کار ملی - قومی حزب چپ ایران (فدائیان خلق)
خطش خوش است، شعار می نویسد؛ گاه اعلامیه‌ای توزیع می‌کند با هم به کافه «آذری» می‌رویم. می‌خواهد چیزی بپرسد! این‌پا و آن‌پا می‌کند، بی مقدمه می‌پرسد: " چطور می‌توانم یک «فدایی» شوم؟ به دقت به چهره هیجان‌زده و چشمان سیاه‌اش خیره می‌شوم. می‌گویم: "شنیدی که «پریسا» در فیلم چی‌ می‌خواند! "که ای صوفی، شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی".
در چشمانم خیره می‌گردد، می‌گوید: "پسرم اینجا نه ایست، زودتر برو، هر چه زودتر دست زن و بچه‌ات را بگیر و از این سر زمین نفرین شده دور شو! برو جایی که دست این اجامر و اوباش به تو نرسد! دیگر اضطراب، طاقت دستگیری تو را ندارم! زمان شاه می دانستم که زندانت را تمام می‌کنی و بیرون میايي! اما این‌ها به هیچ‌کس رحم نمی‌کنند! همه را می‌کشند! شما‌ها آخوند جماعت را نمی‌شناسید! خواهش‌می‌کنم برو! دوریت را تحمل می‌کنم، اما ماندنت در اینجا دیوانه ام خواهد کرد! برو! برو"!
گاه فکر می کنم حضور دائم مرگ در دهان یک چریک در فاصله کوتاه فشردن دو دندان بر هم و تحقیر زندگی مانع از آن می شد که او حضور مرگ را در چنین بزنگاهی ببیند و از آن بهراسد. شاید او نیز با آگاهی از حضور مرگ چنین بی مهابا به درون آن گاراژ پا نهاد. "علی" نیم قرن پیش درآغاز جوانیم پرسیدی مضمون این نقاشیت چیست؟ این نقاشی آبستره با این همه رنگ و در انتهای آن این همه سکون!
هر یک از دانش آموزان بنا بر زرنگی و قد خود، یک یا چند تایی از این کاغذها را که برخی سالم و برخی نیم سوخته بودند را در هوا قاپ می زد و در دسته های چند نفری، مشغول خواندن متن روی کاغذها بودند. در آنجا بود که برای نخستین بار با نام "سازمان چریک های فدائی خلق" آشنا شدم.
ما دوباره ورزش دستجمعی را شروع کردیم و آنها دوباره همه آنهایی را که ورزش میکردند بردند بیرون و دوباره مجبور به عبورازهمان کوچه گوشتی شدیم، ولی اینبار این کوچه با کوچه قبلی کمی فرق کرده بود. این بار پاسداران با هر آنچه که دستشان میرسید از فانوسقه و کمر بند گرفته تا قرنیزهای چوبی دیوار که بعضا میخ هم داشتند مارا به به باد کتک گرفتند و به اتاقی در در طبقه پایین بردند. در عبور از این کوچه یکنفر بیضه اش و یکی شقیقه اش آسیب دید. البته اینها آسیب های جدی بودند وگرنه همه مان بسته بشانس مان و دم چک بودنمان کم و بیش پذیرایی شدیم.
تظاهرات ما با دانشکده های دیگر همگی به سمتی حرکت می کرد، که از آن بالا مشرف به زندان اوین بود. اینجا شعارهای بچه ها خروشان تر، بیش تر از همه بر آزادی زندانیان سیاسی متمرکز بود. همه با مشتهای گره کرده به سمت زندان نشان گرفته و فریاد میزدیم: زندانی سیاسی ازاد باید گردد!، زندانی سیاسی ازاد باید گردد!، ما حتما میخواستیم صدایمان به گوش رفقایمان در پایین دره ، در زندان مخوف اوین برسد. همانجا بود که رفیق من احمد در گوشم زمزمه کرد: رفقا بیژن جزنی و همراهان سال گذشته در همان تپه های روبرو تیرباران شدند.
بخصوص من از دهان همان دختر شنیدم که می‌گفت: آقای دکتر جون! نودونی او جوونون امه ره چقد منت گودن که ایشان آزادا کنیم؛ اوشون امه واسی زحمت کشدرن، ولی امه اوشون آه ناله گوش نودیم و اوشون جون مین سخ فرو بودیم! ( آقای دکتر جان! نمی‌دانید که آن جوان‌ها چه‌قدر از ما خواهش و التماس می‌کردند که آزادشان کنیم. با این‌که آن‌ها برای ما تلاش می‌کردند، بعد ما بدون توجه به آه و ناله‌شان، در تن‌شان سیخ فرو می‌کردیم!
جمعیت چند صد هزار نفری در تظاهرات شرکت کرده بودند. بعداز مدت‌ها در زمان نخست وزیری بختیار امکان چنین گردهمایی فراهم شده بود. همه گوش به سخنان بازرگان بودند. من همراه با چند نفر دیگر از رفقای گروه در جلوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران در عرض مدت کوتاهی، شاید ۱۰ دقیقه، بر روی میله بلندی که ۱۲-۱۰ متر طول داشت و مخصوص این کار بود، پرچم را به اهتزاز در آوردیم . در یک آن جمعیت ناظر پرچم سرخ فدائی ها شد!
پنجاهمین سالگرد جنبش فدائی را در روزهای شانزدهم و هفدهم بهمن جشن میگیریم
سخنرانان:
- پروفسور یرواند آبراهامیان: مروری بر سیر تکوین و اثرگذاری «چریکهای فدایی خلق»؛
- پروفسور افشین متین عسگری: چریکهای فدایی و جنبش دانشجویی خارج از کشور؛
– دکتر سیاوش رنجبر دائمی: فدائیان خلق از ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳٥۷
- دکتر رقیه دانشگری: ناگفته هایی از نخستین سال جنبش قدایی؛
– پروفشور علیرضا بهتوئی: مروری بر کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه»
تاریخ: شنبه ۱٨ بهمن ۱۳۹۹ برابر با ۶ فوریه ۲۰۲۱
زمان: ساعت ۲۰:۰۰ به وقت تهران
"ما مطابق اصول دموکراسی، در راه کسب حقوق کارگران و زحمتکشان بر پايه عـدالت عليه طـبقات ممـتاز مبارزه خواهيم کرد. اولين هدف و آرمان نشريه ما ارتقاء کارگران و کسبــه ايـران بــه سطح زندگی مقتضی دوران کنونی و نيز گسترش دانش و معارف در ميان آنـها است. ما بــه هيـچ وجه در پی فـقير کردن ثروتـمندان و ضعيف نمودن قدرتـمندان نيستم".
نهادینه شدن خشونت در جامعه ما تأثیرات بسیار عمیقی را بر روابط بین انسانها برجای نهاده که هر روز نمونه های بسیار خشنی از رفتار خشونت آمیز در جامعه روی میدهد؛ و با توجه به روند رو به افزایش خشونت، در آینده شاهد جامعه ای خشن و روابط خشونت بار بیشتری خواهیم بود.
اسناد جدیدی که وزارت خارجه آمریکا در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد که حدود ۱۰۰۰ صفحه است. آن‌ها اسناد وزارت خارجه، شورای امنیت ملی و اسناد «سیا» هستند. آن‌ها ادعای من را تقویت می‌کنند که نفت موضوع اصلی بود و کمونیسم نبود و پیشنهاد غرامت منصفانه‌ای از سمت آمریکا صورت نگرفت. این اسناد ادعای من را تائید می‌کنند.
" درآذربایجان درفلان ده روستائیان به پاسگاه حمله کردند و در نتیجه زد و خورد هشت نفر کشته و تعدادی از سربازان و روستائیان مجروح گردیدند". خبری داغتر از این نمی شد! در سر خط اخبار قرار دادم. شب وقتی برنامه پخش گردید، دیدم رفیق روبروی خانه ما که تنها تلفن در آن خانه قرار داشت به سرعت آمد که بیا، رفیق مسئول رادیو با تو کار دارد؛ مسئول سازمان در رادیو بود. پرخاش، که چرا خبری به این مهمی را به من اطلاع ندادی تا بیایم و سرمقاله را به آن اختصاص دهم.
حتی یک نوار شاد در طول عمر کوتاه این رادیو نتوانست از دیواره های بلند و قطور این خانه قدیمی که درزیر دروازه ورودی آن ده ها جمجمه مخالفان و دشمنان صاحب خانه قبلی مدفون گردیده بود، به داخل نفوذ کند. دروازه ای که هربار از آن عبور میکردم، یاد ده ها سر بریده ای می افتادم که برخی مهمانان خاص صاحب خانه موقع آمدن به رسم تحفه برای او می آوردند.
بارها و بارها از خود می پرسم چرا هرگز شهامت برخورد نسبت به آن شیوه غیر دموکراتیک با نوشته ها را نداشتم؟ شهامت انتقاد از روابط حاکم در رادیو! دلایل زیادی داشت، اما از نظرمن با وجود اعتقاد عمیق به ایدئولوژی حاکم برسازمان و خط مشی آن. قرار گرفتن در سلسله مراتب حزبی، حفظ جایگاه، امید به ارتقا، در آن سیستم بده بستانی، یکی از اصلی ترین عوامل این سکوت بود. انسان موجود پیچیده ای است!
نقطه ثقل و ستون اصلی برنامه ها همان تجزیه و تحلیل در سرمقاله سیاسی روزانه بود. کسی دیگر را اجازه ورود به این حریم ویژه دو مسئول که گویا تمام مسائل کشور و جهان را تحلیل می کردند و راه حل می دادند، نبود. واقعیت این است که نوشته و تحلیل هیچ فردی را در مقایسه با خود قابل قیاس نمی دانستند. نه مسئول حزبی و نه سازمانی حاضر به کوچکترین عقب نشینی، نه از فرم نوشتاری خود و نه نگاه خود نسبت به مسائل نبودند.
فعالان چپ در ایران در آستانه‌ی قرن بیستم، موفقیت انقلاب اکتبر را موفقیت خود نیز می دانستند.اعضای حزب کمونیست از مدافعان انقلاب اکتبر بودند و از جمله نیروهایی محسوب می شدند که تردیدی در دفاع از نخستین انقلاب سوسیالیستی پیروزمند جهان نداشتند و بیشتر آن‌ها در حوادث بعد از انقلاب اکتبر مشارکت فعال داشتند.
ماجرای نخستین اشغال سفارت آمریکا در ایران چه بود؟ چه مناسبتی بین دو اشغال سفارت به فاصله ۹ ماه وجود داشت؟ چرا واکنش حاکمیت و در راس آن امام خمینی با دو ماجرای یکسان متفاوت بود؟ این پرسش‌ها را با مهندس محمد توسلی، از اعضای ارشد وقت نهضت آزادی ایران و نزدیکان مهندس بازرگان و دکتر یزدی در میان گذاشته‌ایم. حاصل گفتگوی «انتخاب» با او را در پی می‌خوانید.
من آنقدر برای مردم وطن خود احترام قائلم كه در طول زندگی خود عشق و علاقه خود را نسبت به ملت ايران و منافع و مصالح آن نشان داده ام. من هيچ گاه از هيچ مرجع و مقام و كشور خارجی براي تأمين مصالح ايران الهام نگرفته ام. حتي در همين پرونده موجود، عليرغم عدم حسن نيت تنظيم كنندگان آن، اين عشق و محبت به ملت ايران از لابلای سطور و كلمات آن آشكار است.
وابستگان رژیم سابق و خود پرویز ثابتی طراح این جنایت هنوز ارتکاب چنین جنایتی را انکار می‌کنند، و چنین وانمود می‌کنند که این عده در حین فرار کشته شده‌اند. علت کشتار این زندانیان در حالی که قبلا به زندان‌های طولانی مدت محکوم شده بوند را در چند علت می‌توان یافت
ارانی در دفاع شجاعانه، منطقی، و علمی‌اش در دادگاه، محکومیت رژیم استبدادی رضاشاه را مستند کرد و با زدن داغ ننگ و نفرت ابدی بر پیشانی "قانون سیاه"، بطلان تاریخی آن را اعلام داشت. او در دادگاه باشهامتی بی‌نظیر گفت: "فقط آن قانونی مقدس است که حافظ منافع توده‌ها باشد."
حسین جواهری با هیجان به داخل می آید. از مسئولین پیشگام مرکزی است. دستش را بر گلویم می گذارد. به شدت هولم می دهد گوشه دیوار. اشک تمام چهره‌اش را پوشانده:" بهروز، چه می کنیم؟ بچه‌ها دسته دسته زخمی می شوند. اینها رحم ندارند، هرچه لات چاقو کش است خیابانها را پر کرده. با تیغ موکت بری به دخترها حمله می کنند. باید تمام کنیم. ما مسئول جان همه این بچه‌ها هستیم."
مطلب ذیل – صحنه ای تخیلی در راستای نشستن با لنین، طرح پرسش و پاسخ از سوی لنین است. تمامی پاسخ ها از متون اصلی آثار لنین استخراج شده اند.
مصاحبه‌ی معصومه طرفه با قربان بلوچ (یکی از شخصیت‌های اصلی رمان کلیدر) که پیش از این در نشریه‌ی «دفتر هنر» منتشر شده است (و البته نسخه‌ی اصلی آن در حال حاضر تقریباً نایاب است) نمونه‌ای از همین مطالب است. این مصاحبه در تاجیکستان انجام شده است.
عقب‌نشینی‌ها و راست‌روی‌ها پایه‌های مردمیِ حزب سوسیال‌دموکرات سوئد را تحلیل می‌برد، و حزبی که زمانی بیش از یک میلیون عضو داشت، با آن که این شانس را داشته که کماکان بزرگ ترین حزب کشور باقی بماند، اما امروزه اعضایش و نیز میزان آرایی که کسب می‌کند به حداقل رسیده، و در صورت ادامه‌ی وضع موجود، به سطوح پایین‌تری سقوط خواهد کرد.
از جمله کارهای اساسی او در وزارت امور خارجه، قطع رابطه سیاسی با انگلستان، بستن سفارت انگلیس در تهران و کنسولگری‌های آن دولت استعمارگر در شهرستان‌ها بود. دکتر فاطمی به عنوان وزیر امور خارجه دولت دکتر مصدق و مدیر روزنامه "باختر امروز" و از مخالفان سیاست‌های استعماری انگلستان بود.